چهارمین شبی هست که توی آپارتمان به سر می کنمبلوک روبرویییکی از واحدها خونه ای که روبروی ماست در پنجره ی اتاقشون که همه ی زندگیشون در اون سپری می شه باز هستحسب کنجکاوی گاهی نگاهی می ندازمخدا منو ببخشه زن و شوهری با پسر تقریبا دوازده ساله که غیر از شلوارک دیگه هیچی تنش نیستبه نظر می رسه ماهواره ندارن و تمام اوقات بیکاریشون جلو تلویزیون با برنامه های وطنمون می گذره کنترل تلویزیون هم دست خانم خونه استامشب سفره پهن بود پسر بچه در تیررس دید بودقوز کرده پای سفره نشسته بود و
غذا می خوردنمی دونم شاید املت می خورد نون رو بعد از تکه کردن با املت لقمه ، و بر دهان می گذاشت بلافاصله سراغ لقمه بعدی می رفت
تند' href='/last-search/?q=تند'>تند تند و نجویده لقمه قبل رو قورت و لقمه ی جدید بر دهانمی گذاشتخب لامصب ! دنبالت که نکردن!واسه اون غذا هم کلی وقت صرف تا آماده شدهاقلا مزه مزه اش کن به اندازه تعداد دندونای توی دهنت یعنی سی و دو بار بجو بعد قورت بدهاصلا من موندم این بچه فکر کرده خدا اون دندونا رو واسه چی توی دهنش گذاشته !!!! اصلا مزه ی غذا رو حس کرد؟با طمانینه بخور خب !!! دفتر خاطرات دختری 40 ساله...
ما را در سایت دفتر خاطرات دختری 40 ساله دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : motofaveto بازدید : 124 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 20:40